اصول حکومت جمهوری اسلامی ایران
برابر قانون اساسیی ایران، «اصول حکومت جمهوری اسلامی ایران بر پایه جمهوریت و اسلامیت بنا شدهاست، جمهوریت همان رای و اراده مردم در اداره امور کشور است و اسلامیت یعنی مطابقت داشتن قوانین با دین اسلام.
سلسله حکومت ها در سرزمین ایران
پارس دارای دو معنی و مفهوم گوناگون است پارس در معنی نام قوم و ایالتی در جنوب مرکزی ایران و کرانهٔ خلیج فارس بودهاست. اما معنی پارس در کاربرد گسترده تر نام اقوام و ملتهای دشت ,بلندیهای ایران و شامل مرزهای امپراطوری پارس میشود و برابر با نام ایران است. در شاهنامه بیشتر از ۷۲۰ بار نام ایران و ۳۵۰ بار نیز نام ایرانی وایرانیان بکار رفته اما در دنیای غرب، در رم و یونان قدیم بجای ایران نام
پرسیس را بکار میبردند در حالی که پارس از نظر جغرافیایی تنها یک ایالت ایران بودهاست و در جغرافیای دوره اسلامی نیز به منطقه جنوب ایران گفته میشده. سرزمین البته بارها بزرگتر از استان کنونی فارس بودهاست و سراسر کرانهٔ خلیج فارس، هرمزگان، یزد، بخشی ازاصفهان و بخشی از استان کنونی کرمان را نیز در بر میگرفتهاست. در قدیم همهٔ کرانهٔ خلیج فارس و دریای عمان با نام دریای فارس یادریای پارس شناخته میشدهاست.
بر اساس آنچه درتقسیمات کتابهای دوره امپراتوری اسلامی (معجم البلدان و کتاب ابن حوقل، مقدسی، استخری و جغرافی نویسان اسلامی قرون وسطی) آمدهاست، ایالت یا «اقلیم فارس جنوب» ایران و کرانهٔ خلیج فارس که در غرب آن خوزیه (اهواز و بصره(پسراه) و آپالو (ابله)و در شرق آن مکران، کرمانیاو درشمال شرقی آن خراسان وجود داشت. عربهااین منطقه را اقلیم فارس و مردم این منطقه را فارسی مینامیدند. اما اروپاییان در تمام دورههای تاریخی همه اقلیمهای ایرانی را پارس و پرسیا نامیدهاند. پارسها قومی از نژاد آریایی بودند که با اسبها و دامهای خود در میان دشتها و کوهستانهای گرم سیری و سرد سیری سیر میکردند. امپراتوری هخامنشی بر یکجانشینی این قوم تأثیر زیادی گذاشت.
پارتها و پارسها شیوه زنگی یکسانی داشتند و بهترین اسب سواران زمان خود بودند. به همین دلیل عربهاپس از فتح ایران به بهترین اسب سواران و چابک سوران فارس میگفتند. آنها واژه فارس را جایگزین کلمه عربی جواد، خیل و خیول عربی کردند و امروزه فارس را مترادف با شوالیه و جنگجو نیز بکار میبرند. یکی از معانی پارس اسب میباشد. ایرانیان باستان لقب افراد را بر پیشهٔ اسب خود شناسایی میکردهاند مانند سفید اسب، سه اسب پیر اسب زراسب و.... در دربار هخامنشی اسبهای تربیت یافتهای بودهاست در سفر نامه فیثاغورس نادرترین گونه اسب جهان نامیده شدهاند که به آنها پارسی میگفتهاند. اروپاییها که جنوب ایران رابا نام پارس میشناختند همواره سرزمین ایران را با گونههای مختلف واژههایی که از پرسیس یونانی مشتق شده میگفتند و این نام را البته بر همهٔ سرزمین و فلات ایران نیزاطلاق میکردند همانگونه که نام شهر مراکش را به کل سرزمین مغرب عربی و نام بندر موسمبیک را بر کل موزامبیک میگفتند.
در شاهنامه نیز که بیشتر از ۷۲۰ بار نام ایران برده شدهاست پارس - زابلستان- خراسان- کرمان - مکران - مازندران - طبرستان - و... نام ایالتهای ایران هستند.
پارت.
پارث.
پَرثَوَ. یکی از ساتراپ های پارتی از سکاهای خراسان بودند که پس از هجوم اسکندر در مرو نیز پراکنده شدند. در پی مرگ اسکندر بلخ تحت سلطهٔ پریکلیتوس فرماندهٔ اسکندر قرار گرفت و فرماندهی او تا رستاخیز اشک اول بر پا بود. در کتاویدای اوستا خاندانی پارتی به نام یهروییاد آوری شده است.
در زمان
سلوکیان، دولت
اشکانی در این ناحیه تشکیل شد و بقایای نفوذ جانشینان
اسکندر را از ایران برانداخت. این ایالت از شمال به
داها و از مشرق به
هریوه (
هرات امروزی) و از جنوب به کارامانی (
کارامانیا -
کرمان امروزی) و از مغرب به
ماد محدود بودهاست.
امپراتوری ماد (۵۵۰ پ.م.)
ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی
مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی
فلات ایران بود. سرزمین
آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام
ماد کوچک و ناحیه امروزی تهران ( ری )،حوزه شمال غربی کویر مرکزی، همدان، کرمانشاه، لرستان، و
کردستان را با نام
ماد بزرگ میشناختند.
با شکستی که
کوروش بزرگ بر
ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت (۵۵۰ پ م) شاهنشاهی ماد منحل شد و ساتراپی ماد به وجود آمد . شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) برپایید و جای خود را به شاهنشاهی
هخامنشی سپرد، که چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد با همان اقوام نبود.
[۱]معماری مادی که بعد از آشور تحت تأثیر معماری باشکوه اورارتو بود، با وارد کردن عوامل ایرانی، پایه گذار آثار درخشان دوران هخامنشی نظیر پارسه
تخت جمشید و
شوش شد. بسیاری دیگر از نشانههای تمدنهای بین النهرین نیز از طریق مادها به هخامنشیان انتقال پیدا کرد، به طوری که تا قرنها بعد، نظم دربار ایران و تقریبا" بیشتر جنبههای باشکوه و فرهنگی جامعه ایران، از طرف نویسندگان یونانی به مادها نسبت داده میشود. سلطنت
ایشتوویگو موقعیت ماد را از یک حکومت قدرتمند برمبنای قدرت نظامی به مرکزی برای فرهنگ تغییر داد. آثار این نفوذ فرهنگی را در توجه بسیار شاهنشاهان هخامنشی به ماد، علاقه آنها به فرهنگ و آداب مادی، نفوذ دین مادی بین مردم ایران از طریق قبیله
مغ میتوان دید.
[۱]با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی
هخامنشی و سپس فتح کامل
لیدیه و
بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان شد.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود
سند تا
دانوب در
اروپا و از
آسیای میانه تا شمال شرقی
آفریقا فرمان راندند.
ساتراپی واژهٔ
یونانیشدهٔ خَشثْرَپاوه (به
پارسی باستان) بمعنی ایالت است که به پارسی کنونی باید شهر گفت و واژهٔ شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. ساتراپی منطقهایی را در برمیگرفت که طی تاریخ شکل گرفته بود و ساکنان آن از نظر مردمشناسی یعنی از لحاظ فرهنگی و آداب و رسوم مشابه بودند.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود
سند تا
دانوب در
اروپا و از
آسیای میانه تا شمال شرقی
آفریقا فرمان راندند.
ساتراپی واژهٔ
یونانیشدهٔ خَشثْرَپاوه (به
پارسی باستان) بمعنی ایالت است که به پارسی کنونی باید شهر گفت و واژهٔ شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. ساتراپی منطقهایی را در برمیگرفت که طی تاریخ شکل گرفته بود و ساکنان آن از نظر مردمشناسی یعنی از لحاظ فرهنگی و آداب و رسوم مشابه بودند.
هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود
سند تا
دانوب در
اروپا و از
آسیای میانه تا شمال شرقی
آفریقا فرمان راندند.
ساتراپی واژهٔ
یونانیشدهٔ خَشثْرَپاوه (به
پارسی باستان) بمعنی ایالت است که به پارسی کنونی باید شهر گفت و واژهٔ شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. ساتراپی منطقهایی را در برمیگرفت که طی تاریخ شکل گرفته بود و ساکنان آن از نظر مردمشناسی یعنی از لحاظ فرهنگی و آداب و رسوم مشابه بودند.
آرتیستونه یا
آرتیستون یکی از دختران
کوروش بزرگ و از همسران
داریوش بزرگ و خواهر کوچک (تنی یا ناتنی)
آتوسا. او محبوبترین همسر
داریوش و مادر ارشام و گبریاس بوده است بطوریکه به فرمان
داریوش تندیسی زرین از او ساخته شده بود. پسران آرتیستونه از فرماندهان خشایارشاه بودند. او همراه با
آتوسا،
بامه و
اپاکیش جزو چهار زن خانواده شاهی است که اسمش در لوحهای گلی هخامنشی ثبت شده است
اسرای یهودی در بابل به یهودیانی گفته میشود که در سال ۵۹۷ پیش از میلاد، بعد از سقوط
اورشلیم توسط پادشاه بابل
بخت النصر، به
بابل به اسارت بردهشدند. اقامت این گروه از یهودیان در بابل ۵۸ سال بطول انجامید و سرانجام در سال ۵۳۹ پیش از میلاد
کوروش بزرگ با حمله به بابل و آزادسازی یهودیان به این دوران اسارت پایان داد.
[ کوروش در بابل.کاساندان یا
کاسادان همسر
کوروش بزرگ، از تبار
هخامنشیان بود. از پدرش به نام
فرناسپ و برادرش به نام اوتانا یاد شدهاست. پیوند این دو پنج فرزند بود. فرزند ارشد او
کمبوجیه دوم بود که بعد از کوروش به سلطنت رسید. نام پسر کوچکتر کاساندان
بردیا بود. کوروش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای
آتوسا (به اوستایی هئوتسه به معنی خوش اندام)،
رکسانا (روشنک یا به اوستایی رئوخشنه) و
آرتیستونه (آرتوستونه) بود.
[۱]آتوسا بعدها با
داریوش بزرگ ازدواج کرد و مادر
خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
[۲]کوروش کاسادان را بسیار دوست میداشت، چنان که پس از مرگش کورش آنچنان که شایستهٔ او بود، سوگواری کرد و سراسر امپراتوریش نیز چنین کردند. آنچنان که بر
رویدادنامه نبونید- کوروش[۳] (آخرین شاه امپرتوری بابل) نوشته شدهاست، در بابل شش روز سال ۵۳۸ پیش از میلاد را مردم بابل سوگواری کردند و یاد همسر کورش را گرامی داشتند.
مقبره شهبانو کاساندان در
پاسارگاد، در کنار
آرامگاه کوروش بزرگ میباشد.
افسانهٔ زایش کوروش
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند.
داستان تولد کورش در کتاب هرودوت
آژی دهاک (آستیاگس) شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد «وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد، دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشندهٔ فرزندش مدارا نخواهد کرد.» پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
بازگشت کورش به دربار
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند، یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست.
مهمانی آژدی هاک
آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[۱] آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.[۲]
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم پارس شد. پدر کوروش کمبوجیه یکم و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه یکم خو و اخلاق پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند، پرورش یافت. بعد از مرگ پدر، وی شاه پارس شد.[۳]
بررسی افسانهٔ زایش کورش بزرگ
باید توجه داشت که داستان تولد کورش که از تاریخ هرودوت نقل شده است، یک داستان افسانه ای است. این سبک داستان پردازی در مورد تولد قهرمان تاریخی رایج بوده و و برخی از قهرمانان و اسطورههای تاریخی دیگر هم کما بیش داستان تولدشان مشابهاتی با این داستان دارد.
در کتاب افسانه تولد قهرمان، نوشتهٔ اتو رانک، سبک و روش بیان اینگونه افسانهها مورد بررسی قرار گرفته است.
رانگ می نویسد، تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دورههای اولیه در اشعار و افسانهها قهرمانانی از قبیل شاهان و امرای افسانه ای، بنیانگذاران مذاهب و سلسلههای سلطنتی و مؤسیسن امپراتوریها یا شهرها و بطورکلی قهرمانان ملی خود را ستوده اند. شباهت بهت آور و گاه یکسان بودن این افسانهها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصله زیادی دارند ، از دیر باز معلوم بوده و عده ای از دانشمندان را بحیرت افکنده است. قهرمان از پدر و مادری از عالیترین طبقهٔ جامعه بدنیا آمده و معمولاً پسر پادشاه است. تولد او در پی بروز دشواریهای سخت مانند یک دورهٔ خودداری یا سترونی طولانی صورت گرفته یا پدر و مادر او گرفتار ممنوعیتها و موانع خارجی بوده اند و میبایست باهم روابط پنهانی برقرار کنند. هنگام بارداری یا پیش از آن یک پیشگویی خبر داده که تولد بچه سبب بروز واقعه شومی خواهد شد و معمولاً پدر مورد تهدید قرار می گیرد، در نتیجه پدر یا قیم بکشتن نوزاد یا افکندن او بکام خطرات عظیم فرمان میدهد. عموماً کودک را در سبدی گذاشته بجریان آب می سپرند. آنگاه کودک توسط جانوران یا افرادی حقیر مثلاً چوپانان نجات می یابد و جانور پستاندار یا زنی از مردم عادی به او شیر می دهد. در بزرگی پس از حوادث و سرگذشتهای زیادی پدر و مادر والاگوهرش را باز می یابد. قدیمیترین شخصیت معروفی که این افسانهٔ ولادت درباره اش صادق است. سارگن آگادی بنیان گذار بابل در ۲۸۰۰ قبل از میلاد است. در رشته ای که با سارگن آغاز می شود، نامهای موسی، کورش و روملوس برای ما کاملاً آشناست. رانک توانسته است در کتاب افسانهٔ تولد قهرمان که اولین بار در سال ۱۹۵۹ میلادی منتشر شده، تعداد زیادی از این قهرمانان که دارای کودکی کلاً یا جزئاً نظیر هم بوده اند، مانند ادیپ، کارنا، پاریس، تلفس، پرسه، هراکلس، گیلگمش، آمفیون، زئوس و غیره را گرد آوری نماید.[۴]
بررسی افسانهٔ مهمانی آژدی هاک
همچنین در کتاب تاریخ هرودوت دو داستان یونانی کاملاً مشابه با مهمانی آژدی دهاک (استیاک)، در توضیحات آخر کتاب توسط مترجم آن، وحید مازندرانی ذکر شده است و توضیح داده شده که بنظر دو محقق هو و ولز از انگلستان، این داستان در اصل ریشهٔ یونانی دارد و در داستانهای یونانی، نمونه هایی از آن دیده می شود. برای مثال افسانهٔ آتریوس آورده شده است.[۵]
آتریوس با ثی یستس دشمنی داشت. پس به بهانهٔ آشتی با وی، او را با فرزندانش به میهمانی فرا خواند. چون آمدند چند تن از آن کودکان را کشت و به خورد پدر داد. لیکن پسر نوزاد ثی یستس را به دشتی برده، رها کرد. ماده بزی او را شیر داد و پروراند و این کودک چون بزرگ شد، بازگشت و کین پدر از آتریوس باز جست.
کیانیان دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی است. از این سلسله در منابعی مانند :
اوستا کتاب مقدس زرتشتیان ، داستانهایی که در سلسله
سامانیان رواج داشته
[نیازمند منبع] و کتابهای
پهلوی کهن مانند
بندهش ،
دینکرد ،
مینوی خرد و ... آمده است. برخی باستان شناسان و محققین معتقدند که چنین سلسلهای وجود داشته است و وجود آن بر پایه افسانهها نبوده است٬ بر این اساس این سلسله زمانی در شرق ایران حکمرانی میکرده است. برخی دیگر نیز پادشاهان این سلسله را معادل با پادشاهان هخامنشی میدانند.
کیانیان در اوستا نام خانوادگی سلسلهای سلطنتی نیست، اما در عهد ادبیات میانهٔ ایرانی، در متنهای
پهلوی، افراد این خاندان پادشاهانی شمرده میشوند که بعد از
پیشدادیان به فرمانروایی ایران رسیدهاند.
[۱]در
شاهنامهی فردوسی نیز سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی میرسد و موسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه
کیقباد است و با مرگ
اسکندر پسر
دارا نیز این سلسله منقرض میشود.