نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع مسلمان نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن، دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که گاه آنچه تصوف و عرفانش خوانده اند؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است.
باطل زشت و كريه است و هیچ کس حاضر نیست آن را در آغوش گیرد؛ براي همين است كه براي جلب مخاطب و مشتري، گريز و گزيري ندارد از اينكه خودش را به انحاء اشكال ممكن بزك كند و بپيرايد. اين مهم را در سوره حجر و در آنجايي كه شيطان بر تزيين براي تحريف و اغوا تأكيد مي كند به شفاف ترين گونه ممكن شاهديم؛ آنجا كه گفت: قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ [1] (شيطان گفت پروردگارا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مىآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت).
اين دغل کاری، آدمیان را فریب می دهد و آنان را به دام می کشاند و در بند می کند. معنویت گرایی و اوج آن، عرفان، نیز به این آفت گرفتار آمده است. معنویت جاذبه دارد و همگان می خواهند همنشین آن باشند. درست است که تاریخ، کم و بیش از افراد و گاه گروه هایی نام برده است که جنبه روحانی بشر را نفی کرده اند؛ اما هیچ گاه این نگاه؛ حکومت نیافت و اصلاً نتوانست فرهنگی غالب و مانا شود؛ و مگر می شود همواره خورشید را نادیده گرفت؟ حتی در جوامع غربی که مدت ها این نیاز سرکوب می شد، گرایش به معنویت گسترش یافته است و اندیشه وران آن سامان این موضوع را در کانون بررسی های خود قرار داده اند؛ ولی این سخن بدین معنا نیست که عرفان از هجوم باطل در امان مانده است. آن چه امروزه به نام عرفان، ذهن های جامعه را به خود مشغول کرده، از جنبه های گوناگون آفت زده است. این انحراف ها را هم می توان در منشا آن یافت و هم در غایتی که برای آن تصور شده است. راه رسیدن به غایت و همچنین موانع راه نیز گاه به اشتباه تبیین شده است.
نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع مسلمان نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن، دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که گاه آنچه تصوف و عرفانش خوانده اند؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است: مثلا در اوایل حکومت بنی عباس، گروهی از تارکین دنیا و دوره گردان های هندی و مانوی در عراق و ممالک دیگر اسلامی عقاید خاص خود را نشر دادند. خرقه پوشیدن هم از رسوم هندی ها است. البته بوداییان نیز بر آن تاثیر گذاشتند. سیاحان بودایی سرگذشت بودا را منتشر و او را سرمشق زهد و ترک دنیا معرفی کردند.
از جمله شباهت های نزدیک میان بوداییان و مسلک تصوف، ترتیب مقامات است که سالک آرام آرام و به ترتیب از مقامی به مقام دیگر بالا می رود تا به مقام فنا می رسد. مسیحیت هم در تصوف تاثیرگذار بوده است. مسیحیت از راه مرتاضان و فرقه های سیار راهبان به ویژه فرقه های سوریه ای که در اطراف بودند و اغلب از فرقه نسطوریه به شمار می آمدند، بسیار چیزها به صوفیه اسلام آموخته است. [2] تاثرپذیری از فرهنگ های بیگانه با مکتب اهل بیت همخوانی ندارد.
پیشوایان دینی بارها شاگردان و پیروان خود را از زانوی ِتلمذ زدن در مکتب دیگران برحذر داشته اند؛ چرا که دیگران علم خویش را از یک منبع مطمئن دریافت نکرده اند و چه بسا آلوده به مطالبی باشد که هر چند در ظاهر زیبا است اما نتایجی سوء دارد. نتايجي که در نگاه نخست، فرد بدان پی نمی برد اما گذر زمان آن را برملا می کند؛ ولی علوم اهل بیت، علم ناب است و مغشوش به جهالت های علم نمايانه نیست و اصلاً علم و معارف را جز در خانه اهل بیت نمی توان یافت.[3]
بی توجهی به مکتب اهل بیت، مدعیان عرفان را به سخنانی واداشته که حتی در میان معروفین به تصوف نیز مخالفانی داشته؛ ولی چون با رنگ و لعابی فریبا عرضه شده، خواستگارانی پیدا کرده است. از این مدعیان نقل شده که انسان در مرتبه ای، از تکلیف ساقط است... این ادعا با واکنش تندی روبرو شد. از غزالی منقول است: فردی اگر خیال کند میان او و خدا حالتی است که در آن حالت نماز از او برداشته می شود و نوشیدن شراب برایش حلال است و یا استفاده از اموال سلطان جائر مباح است که برخی از مدعیان تصوف چنین گمانی را دارند؛ بی تردید باید کشته شود. [4] این سخن که امروزه به شکل "مهم این است که دل پاک باشد" ترجیع بند گفته های دلدادگان اباحه گری است، نمی تواند بدون پشتوانه نظری باشد و چون این سخن در فضای اسلامی پخش می شود، حتماً باید پشتوانه ای از آیات قرآن و روایات برای آن ساخت.
در برخی متون، تفاسیری ارائه شده است که چه بسا اسباب سوء استفاده عارف نمایان قرار می گیرد. بزرگانی مانند محقق لاهیجی، انسان هایی زاهد و وارسته بودند که عبارت " لیعبدون " در آیه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ [5] (و جن و انس را نیافریدم جز برای این که مرا بپرستند) را به لیعرفون تفسیر کرده اند.[6] البته این تفسیری به حق و درست است؛ اما توسط برخی از مدعیان عرفان، مستند بی مهری آنان به شریعت قرار گرفته است. به گونه ای که آنان عمل به شریعت را ترک کرده، از انجام عبادت دریغ می ورزند به این بهانه که، غایت خلقت بر اساس این تفسیر، معرفت است و باید برای دست یابی به آن کوشید؛ پس عبادت اهمیت ندارد و اصرار بر آن بی معنا است و سقف اعتبار آن محدود است.
تردیدی نیست که عبادت بدون معرفت، عملي بدون روح است؛ معرفت به عبادت ارزش می بخشد، اما این امر نباید دست آویزی برای ترک عبادت باشد. آن چه از ظاهر آیه برمی آید و بزرگان اهل تفسیر هم بدان اشاره کرده اند، اصالت داشتن عبادت است و فرموده اند: حقیقت عبادت، برترین هدف خلقت است. حقیقت عبادت این است که فرد از خود و هر چیزی جدا شود و خدا را یاد نماید. بدیهی است چنین عباداتی مترتب بر معرفت است.[7]
روایات بسیاری همین مطلب را تایید می کند. در روایتی از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمودند: خداوند بندگانش را آفرید تا او را بشناسند و چون شناختند او را بپرستند و عبادت کنند و با عبادت خدا از عبادت دیگران بی نیاز شوند.[8]
درباره عبادت و جایگاه آن، گاه برخی با استناد به آیه «واعبد ربک حتی یاتیک الیقین» [9] (و پروردگارت را پرستش کن تا این که مرگ تو فرا رسد) ادعا کرده اند که این آیه گویای این است که با حصول یقین، تکلیف نیز برداشته می شود. مرحوم علامه طباطبایی در تبیین تداوم تکلیف تا هنگام مرگ می فرمایند: نوع انسان غایتی دارد که این غایت با جامعه تحقق می یابد. وقتی جامعه شکل می گیرد به قوانینی نیاز دارد که این قوانین پایبند باشد؛ چه این قوانین صلاح جامعه را در پی داشته باشد و چه قوانین عبادی باشد که انسان را به غایت کمالش می رساند. دلیل این پایبندی برای فرد ناقص کمال طلب کاملاً روشن است، چون او باید از این قوانین پیروی کند تا به کمال برسد. انسان کامل هم باید به این قوانین پایبند باشد؛ زیرا معنای کمال این است که برای وی در دو جنبه علم و عمل ملکه ای حاصل شده است که از این ملکه اعمالی سر می زند که به نفع فرد و جامعه باشد و فرد و جامعه را اصلاح نماید. از این ملکه همچنین عباداتی متناسب و در شأن این معرفت تحقق می یابد که به مصلحت فرد و جامعه است. حال اگر خدا اجازه دهد که چنین فردی از انجام آن قوانین سرباز زند، این وضع منجر به فساد جامعه می شود. از آن گذشته، وقتی یک ویژگی در فردی به ملکه تبدیل شد، خود به خود آثار آن ملکه به منصه ظهور می رسد و نمی توان او را از آن بازداشت.[10]
منظور از فرقه سازي، جداسازي يک جزء از يک کل است که در اديان مختلف سابقه داشته است. در اين باره رواياتي نيز نقل شده که از جمله آنها روايت افتراق است که، امام پنجم(ع) از پيامبر اکرم (ص) نقل فرموده اند که: امت موسي بعد از او به هفتاد و يک فرقه، و امت عيسي پس از او به هفتاد و دو فرقه و امت من نيز بعد از من به هفتاد و سه فرقه منشعب مي شوند که در هر امتي، تنها يکي از اين فرقه ها اهل نجات هستند.[11]
در زمان پيامبر اکرم(ص) تنها فرقة منافقين را مشاهده مي کنيم و گاهي هم صحبت از فرقة فاسقين است. جنس صحبت هاي آن حضرت به نحوي بود که از طرفي راه معين بود و همگان مي دانستند که از کدام مسير بايد بروند و از سوي ديگر اين مسير تعيين شده سنخيتي با مطامع مادي نداشت و آنها که اهل استفاده هاي مادي بودند خواسته هايشان از اين طريق تأمين نمي شد. در راه تعريف شده ايشان افراد بايد پيرو معنويت باشند که ضمن آن از ماديات در حدّ تعديل شده استفاده مي کردند. اين افراد پس از پيامبر(ص) به دنبال نفساني گري خود رفتند و فرقه سازي را شروع کردند. اينها هم در ماجراي رحلت حضرت نبي اكرم (ص) و پس از آن عملاً بر وحي پا گذاشتند. چرا كه سخنان پيامبر(ص) برخاسته از وحي بود وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى [12]
اينان همة اين مطالب را منکر شدند و سليقه هاي شخصي خودشان را وارد نمودند. از اينجا بين مسلمانان اسمي و مسلمانان حقيقي جدايي افتاد. فرقه هايي که از اين پس ساخته مي شد عموماً شخصي بود. البته در آن دوران عده اي که به دنبال رسيدن به مقام و منصب بودند فرقه سازي مي کردند ولي فرقه هايي که امروزه به وجود مي آيند علاوه بر آن جنبه سياسي هم دارد.
حکومت هايي که اسلام را مانعي جدي در برابر خواسته هاي خود مي بينند براي شکستن اين سد اقدام به فرقه سازي مي کنند تا با برنامه ريزي بتوانند بر تمام ابعاد وجودي ملت ها مسلط شوند. از جمله فرقه سازي ها و انعواج هايي كه به وجود آوردند در مسيحيت بود به نحوي كه آن را از پويايي اصيل خود خارج سازند و آن خوي مبارزاتي دين را كه همواره در برابر هر بي عدالتي و نفساني گري با تمام وجود مي ايستد از آن بربايند: در انجيل لوقا و همچنين متي آمده که اگر کسي به سمت راست شما سيلي زد شما طرف چپ خود را هم بگيريد تا به آن سيلي بزند؛ يا اگر کسي عبايتان را گرفت شما قباي خود را هم به او بدهيد. اينها همه درس ذلت است تا کسي نتواند نفس بکشد و اگر هم زماني مردم خواستند قيام کنند همين به اصطلاح دينداري و تدينشان آنها را از اين تصميم منصرف كند و سرجايشان بنشاند. اين در حالي است كه در آيين اسلام به مسلمانان توصيه مي شود كه دربرابر دشمنان انسانيت و غاصبان حقوق مسلم مردم با همه توان بايستند وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ.[13]
طبيعي است که دشمنان اسلام – به ويژه در چند دهه اخير كه زهر اسلام سياسي را هم چشيده اند - براي رويارويي با اين فرهنگ اقدام به فرقه سازي کنند. بي شك فرقه سازي که هر روز به شيوه ها و شگردهاي مختلفي انجام مي شود غايتي جز از پاي افكندن گرايشات ناب اسلامي جوامع و تسلط پايدار دشمنان و بهره جويي هرچه بيشتر ايشان را ندارد.
در يک نگاه کلي مي توان گفت كه همة آنچه استكبار جهاني ناميده مي شود در مقابل تشيع اثني عشري بيش از همه گرايش ها احساس زبوني و ضعف مي كنند؛ چون شيعه خود را وسيعاً و عميقاً مقيد به قرآن کريم و احاديث و روايات صحيح و پيروي از ائمه(ع) مي داند و حاضر نيست سر تعظيم در برابر هيچ فرد يا گروهي فرود آورند. براي نابودي فرهنگ پوياي تشيع از جمله حربه هاي دشمن ايجاد و اشاعه فرقه ها و دسته هايي چون صوفي گري، بابي گري و بهايي گري بود. امروزه نيز در رسانه هاي مكتوب، ديداري و شنيداري خود شاهد توليد گونه هاي متنوعي از معرفت هاي باصطلاح معنوي ِغير ملتزم به وحي هستيم؛ عرفانهايي كه داراي پلاك و علايم خاصي است و به جاي قطع تعلق و تكلف مخاطب و پرهيز وي از زخارف دنيا، بيشتر او را به انزوا مي كشاند و به جاي تسكين آلام او به تخدير وي مي پردازد.
در طول تاريخ، شيعيان رفتارها و عکس العمل هاي شاخص و قابل توجهي از خود نشان دادند و چنان كه گفته شد در برابر خواست هاي شيطاني غارتگران، با استعانت از فرامين اسلام ناب محمدي، صفوف مرصوصي را پديد آوردند؛ چه در جريان تحريم تنباکو و چه پيش از آن، همواره علما و بزرگان شيعه پيشاپيش نهضت هاي ديني و مذهبي حرکت و جان فشاني مي نمودند تا اصالت اسلامي و به تبع آن اصالت شيعي از بين نرود. اين مقاومت هاي جانانه بود كه کشورهاي استعماري نظير انگلستان و فرانسه و در دوره هاي بعد امريکا و روسيه و... را واداشت تا با فرقه سازي به نوعي مبارزه رذيلانه و پنهان با جوهر دين برآيند. نكته قابل تامل اينكه، ايادي استعمار براي اينكه به نحو مؤثري به اغراض خود دست يابند، براي عوام فريبي و كوركردن جاي پاي خود، مزدوران و كارگزارانشان را از ميان سست عنصرترين افراد همان سرزمين هايي برمي گزيدند كه عزم چيرگي بر آنان را داشتند. آنها به اين وسيله فرصتي مي يافتند تا بدون آنكه در روي صحنه باشند، از پشت صحنه به كارگرداني امور بپردازند؛ كه بي شك از آسيب هاي مستقيم هم در امان مي ماندند. به عنوان مثال رييس شيخي مذهب ها يک عالم بود؛ و بنيان گذاران بابيت و بهاييت نيز خود را عالم معرفي کرده بودند و در برخي فرق ديگر هم چنين ادعاهايي قابل مشاهده است. دشمنان از ضعف اين علما استفاده کرده، با همراهي آنان عده اي را چشم و گوش بسته به دنبالشان کشاندند و اقدام به فرقه سازي نمودند. سردستة بسياري از فرقه هايي که به وجود آمده افراد با سواد و در عين حال بي ايمان و يا فاقد اعتقاد راسخ بوده اند؛ افرادي که يا فريب دشمنان را خورده و يا عمداً از همراهي با آنان به دنبال کسب مقام و منصبي بوده اند. عوام مردم هم به واسطة جهالتشان، دل به اباطيل ايشان داده و از ايشان تبعيت کرده اند؛ هرچند که بعضي از آنان در ميانة راه توبه کرده و بازگشته اند.
به عنوان مثال وهابيت که در ميان اهل تسنن به وجود آمد و رشد کرد با بهره برداري از عوام بود که اطلاعات چنداني از دين نداشتند و گرنه کساني که معتقد باشند و نسبت به دين اعتقاد راسخ داشته باشند زير بار اين حرف ها نمي روند. [14]
فرقه هاي انحرافي، هميشه ديگران را با برخورد و رفتار خوب و همچنين هداياي مالي به سمت خود جذب مي کنند. ويژگي مشترک همه اينها اين است که در مناطقي نضج يافته اند که افراد اطلاعات ديني اندكي داشته اند؛ قادياني و پنجابي و ديگران در پاکستان به دنبال چنين محيط ها و مردماني بوده اند. البته نكته اي را هم كه بايد متذكر شد اين است كه هرچند منابع شيعه بسيار بارور و منطق آن بسيار قدرتمند است اما از آنجا كه در نظام اطلاع رساني، استراتژي منسجم و محكمي نداريم و تئوريسين هاي كارآمد را چنان كه بايد و شايد براي حضور هرچه مؤثر در اين ميدان فرا نمي خوانيم، نمي توانيم تاثيرگذاري شايسته و پرتداومي داشته باشيم.
اصلي ترين پيامد اين فرقه سازي ها از بين بردن اصالت دين است. با از بين رفتن اصالت دين آنها سروري مي يابند و ما دچار ذلت مي شويم که اين در تمام ابعاد قابل بررسي است.
از جمله تئوري هايي كه به گونه هاي مختلف – به خصوص در آثار هنري ايشان مشاهده مي كنيم – منطقه اي كردن دين – است. به اين معني كه از نظر آنان آنچه دين خوانده مي شود تنها برآورنده نيازهاي روحي و امكاني براي پالايش روحي فرد است. هركسي با هرنوع ديني كه دارد به دنبال ارتباطي شخصي با خداست؛ البته خدايي كه وجداني است نه حقيقي. هر انساني در دنياي ضميرش براي پاسخگويي به رويدادهاي بيروني و انفعالات عاطفي خود به توجيهاتي دست مي يازد و منشاء و منبعي را ذكر مي كند.
اما مي دانيم كه ايشان چنين فرضيه هايي را تنها براي گمراه كردن مسیر فكري جهانيان بيان مي كنند ولي در نهان به شدت كمر به نابودي دين بسته اند. فرقه سازي هم از جمله برنامه هاي كاربردي ايشان براي نابودي گرايشات اصيل و درست ديني است. امروزه اکثر فرق مشغول به فعاليت هستند اما فعال ترين آنها در شرق فرقة " وهابيت" است؛ و بعد از آنان فرق مختلفي چون تصوف اعم از "ذهبي ها"، "گنابادي ها"، "کميلي ها"، "اويسي ها" و... که از فضاي باز جمهوري اسلامي ايران حداکثر بهره برداري را مي کنند. بعد از اينان مسيحيت انحرافي باب ميل صهيونيسم جهاني است که در شهرها و روستاهاي مختلف به شدت مشغول به فعاليت هستند. اينها انجيل هايشان را قطعه قطعه کرده و براي هر منطقه اي آن را به زبان خودشان ترجمه کرده و در ميان مردم پخش مي کنند. البته بايد اعتراف كردكه اينان در جذب تعداد قابل توجهي از مسلمانان شناسنامه اي و [صرفاً] پدر و مادري، موفقيت هايي هم داشته اند.
تحرک جدّي مبلغين بهائي و به تبع آن رشد بهائيت در ايران از دوران سلطنت مظفرالدين شاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوي، که بهائيان از نفوذ و حمايت فراوان در دستگاه دولتي برخوردار بودند، شدت يافت. معهذا، رشد جمعيت بهائيان ايران به طور عمده از دهه 1330 شمسي آغاز شد. در سال هاي 1326-1330 محفل ملّي بهائيان ايران برنامه خود را براي گسترش بهائيت به مرحله اجرا گذارد و شدت تبليغات و فعاليت ايشان از ارديبهشت 1334 اعتراض شديد آيت الله العظمي بروجردي را برانگيخت. پس از ابراز نارضايتي هاي شديد آيت الله العظمي بروجردي حکومت پهلوي ناگزير به محدودکردن فعاليت بهائيان شد. به دستور شاه پزشک مخصوص بهائي او، سرلشکر عبدالکريم ايادي، مدت کوتاهي ايران را ترک کرد و در ايتاليا اقامت گزيد و در 16 ارديبهشت مقامات نظامي (سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران و سرلشکر نادر باتمانقليچ رئيس ستاد ارتش) به تصرف و تخريب حظيرةالقدس، مرکز بهائيان تهران، ياري رسانيدند. بختيار اين محل را به مقر رکن دوّم ستاد ارتش بدل نمود. حسين خطيبي، که فردي مطلع بود، در آن زمان شمار بهائيان ايران را 300 هزار نفر و بهائيان تهران را 50 هزار نفر تخمين زد.وي در نامه مورخ 30 ارديبهشت 1334 به دکتر مظفر بقايي مي نويسد: "مخصوصا چيزي که سر رشته را دراز مي کند اصرار آيت الله بروجردي براي شدت عمل دولت نسبت به افراد فرقه بهائي است."
آخرين آمار بهائيان به آوريل 1985 تعلق دارد که مرکز سازمان جهاني بهائيان (حيفا، اسرائيل) شمار اعضاي خود را در سراسر جهان چهار ميليون و 739 هزار نفر اعلام کرد. از اين تعداد، 59 درصد در قاره آسيا، 20 درصد در آفريقا، 18 درصد در آمريکا، 1 /6 درصد در استراليا و نيم درصد در اروپا ساکن بودند. در اين آمار تعداد بهائيان ساکن در ايران اعلام نشده است. معهذا، ادعا شده که 2,807,000 نفر از بهائيان در قاره آسيا زندگي مي کنند. از آنجا که ايران مهم ترين مرکز بهائي نشين در آسيا و جهان است، مي توان حدس زد که از ديدگاه مرکز سازمان جهاني بهائيان حداقل دو ميليون بهائي در ايران زندگي مي کنند. به دليل فقدان آمار رسمي بهائيان در ايران راهي براي ارزيابي اين رقم و سنجش ميزان صحت و سقم آن در دست نيست. اين تصوّر وجود دارد که مرکز بهائيت هماره درباره شمار پيروان خود اغراق کرده و در مقابل منابع ضد بهائي در ايران نيز هماره رقم بهائيان را ناچيز جلوه داده اند.
بهائياني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي دستگير و يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خانواده هاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروت هاي عظيم از طريق پيوند با حکومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند امير عباس هويدا، حبيب ثابت، هژبر يزداني، عبدالکريم ايادي، هوشنگ انصاري، غلامرضا ازهاري و غيره، به عنوان شاخص ترين چهره هاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرار ايشان از کشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود.
اين فرقه كه بيشترين تأكيد خود را بر انحراف عقيدتي نسل جوان معاصر- به خصوص تحصيلكرده - نهاده است با سلاح شبهه سازي به بنيان كني ذهني بپردازد. فرقه اي كه حتي مي كوشد تا خودش را به عنوان يك اقليت ديني معرفي كند. اسناد و مدارك تاريخي، حاكي است كه بهائيان در ترويج فرهنگ و نظام تعليم و تربيت امريكايي در كشورمان، پيشگام بوده اند. مدرسه بهائيان در تهران، "تربيت"، از 1910م/ 1328ق به صورت رسمي با انجمني در امريكا (كه در تاسيس آن نيز بهائيان نقش داشتند) رابطه برقرار كرد. به تقاضاي مدرسه تربيت و براي گسترش روابط بيشتر بين ايران و امريكا، ژانويه 1909 "انجمن تربيتي ايران و امريكا" رسما اعلام وجود و درخواست حمايت كرد. اين انجمن اهدافش را در جرايد امريكا اعلام داشت و مؤسسانش يك معلم امريكايي را براي تعليم كودكان راهي ايران كردند. با حمايت مالي انجمن توسط "سيدني اسپراگ " امريكايي، در 1910 كميته اي در تهران تشكيل شد تا مسئِوليت اداره مدرسه تربيت و انجمن تربيتي ايران و امريكا را بر عهده گيرد. اسپراگ، در نامه اي، ضمن اعلام اين خبر، از باشگاهي به نام «محفل مرتب» سخن مي گويد كه اعضايش با جمع 600 دلار توانسته اند گام نخست را جهت تاسيس يك مدرسه دخترانه بردارند و در ادامه، لزوم اعزام يك معلم زن امريكايي را يادآور مي شود.[15]
يكي از اعضاي هيات رئيسه "انجمن تربيتي ايران و امريكا"، ميرزا احمد خان سهراب اصفهاني، از سران شاخص بهائيت و از همراهان عباس افندي در سفر امريكا بود كه وي را در بازگشت به فلسطين بدرقه كرد.[16] سهراب، پس از مرگ شوقي افندي (سومين پيشواي بهائيت) انشعابي در فرقه ايجاد كرد كه در امريكا با عنوان "سهرابيان" شهرت و طرفداراني دارد.
سهراب در نامه اي كه به عنوان انجمن ايران و امريكا در 30 ژوئن 1910 براي وكلاي مجلس شوراي ايران فرستاد، يكي از ابزارهاي پيشرفت و توسعه را گسترش تعليمات شمرد و ادعا كرد كه: اين امر تنها زماني تـحـقـق مـي يـابـد كـه ايـرانـيان (همچون چيني ها) جوانانشان را براي تحصيل راهي امريكا كنند تا در مراكز علمي آن كشور به تحصيل پردازند.[17] همزمان با اين امر، نماينده سياسي ايران در واشنگتن (نبيل الدوله) نيز، كه همچنين از روِساي بهائيت در امريكا بود، در نامه نگاريهاي خود از امريكا به وزارت خارجه ايران (در اواخر سال 1329ق)، از اولياي امور كشورمان مي خواست كه گروهي دانش آموز را براي آشنايي با سيستم امريكايي به امريكا بفرستند. او همچنين از مدرسه اي در پنسيلوانيا سخن مي گفت كه خانم مدير آن آماده است تا اطفال ايراني را با همان مقدار شهريه مدارس اروپايي در مدرسه اش بپذيرد. وي حتي به ديدار وزير خارجه امريكا رفت و به وي گفت: در اين شرايط كه ايران به سوي مدنيت گام بر مي دارد، جاي آن است كه تمدن غرب نيز به حمايت از اين كشور بپردازد.[18]
اعضاي انجمن تا آن تاريخ، حدود 700 دلار را براي پيشبرد اهدافشان به ايران فرستادند و از اين راه گروهي از دانش آموزان مدرسه تربيت را تحت پوشش عده اي از امريكاييان قرار دادند؛ دانش آموزاني كه با توجه به انطباق اسامي شان (عزت الله، نورالله، فضل الله، نصرت الله و...) با نامهاي رايج در بين بهائيت، ظاهرا بهائي بودند.[19] انجمن ايران و امريكا، با اين اقدامات، در واقع، بر مبناي تز عباس افندي عمل مي كرد كه در همان سالها در امريكا بيان داشته بود: "قطعه امريك نزد حق، ميدان اشراق انوار است..." [20] حاصل اين سياست، ناگفته پيدا بود: "بيشتر كودكاني كه در مدارس وابسته به بهائيان طي عهد قاجار، تحصيل كرده بودند در عصر پهلوي اول جواناني شدند كه به استخدام ادارات جديدالتاسيس درآمده بودند و تمايلات غرب گرايانه شديدي را از خود بروز مي دادند." [21] دکتر مهدي حائري يزدي علت مقابله شديد آيت الله بروجردي با بهائيان را چنين ذکر مي کند:
"در مسئله بهائي ها تا آنجايي که ايشان تشخيص مي داد، که بهائي ها يک گروه ناراحت کننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم که معروف بود تا يک اندازه اي هم درست بود که اين گروه يک نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اين طريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نمي داد که [از] آن چه گروه بهائي ها از دستش برمي آيد [جلوگيري کند] از اذيت ها و کارهاي موذيانه اي که بهائي ها دارند و درباره مسلمان ها دريغ نمي کنند. يعني به طور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري مي کنند و مقامات را اشغال مي کنند. بعد هم مسلمان ها را ناراحت مي کنند. مي زنند. از بين مي برند. از اين کارها خيلي زياد مي کردند." [22]
كساني كه در برابر حقانيت دين و به خصوص اسلام همواره مبادرت به فرقه سازي كرده اند تقريباً در اين اصول با هم اشتراك داشته اند:
- تأكيد فراوان بر نوآوري در دين و نماياندن اين دسيسه شيطاني به عنوان نوآوري ديني.
- حذف اخلاق گرايي ديني به عنوان رويكردي سنتي و نخ نما شده و تأكيد بر نسبي بودن و سيال بودن مفاهيم اخلاقي.
- تبليغ روشنفكري بدعت گذار و مرتد.
- كشاندن نسل جوان به سوي نوعي قشري گري و تبليغ رنگارنگ انديشه هاي واپس گرا.
- تبليغ مستمر اباحه گري و شكاكيت به مثابه مهمترين شاخصه انسان جديد.
- عوام فريبي و گفتار درماني و استفاده از بيان خطابه اي به جاي بيان برهاني و استنباطي.
- اشاعه آنارشيسم به عنوان نشر آزادي و حريت انساني.
پی نوشت:[1] - حجر / 39
[2] - غنی، قاسم؛ تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص155- 157
[3] - کافی، ج1، ص51
[4] - الاقناع موسی الحجاوی، ج2، ص 210
[5] - ذاریات، 56
[6] - شرح گلشن راز، ص 7
[7] - المیزان، ج18، ص 388
[8] - ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ص 151
[9] - حجر، 99
[10] - المیزان، ج12، ص200
[11] - كليني، كافي، ج 8، ص 224
[12] - سورة نجم (53)، آيات 3 و 4
[13] - سورة انفال (
، آية 60
[14] - جالب است بدانيد سليمان بن عبدالوهاب برادر محمدبن عبد الوهاب، بنيان گذار وهابيت، عليه اين فرقه و جعليات برادرش کتاب نوشته و اعتراض جدّي کرده است.
[15] - بررسي مناسبات ايران و امريكا...، موجاني، ص 139ـ 138
[16] - اسرارالاثار، فاضل مازندراني، 3/143ـ 142
[17] - بررسي مناسبات...، ص 140
[18] - همان، ص 148
[19] = همان، ص 144
[20] - آهنگ بديع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 103. و نيز ر.ك. خطابات عبدالبهاء، 1/33
[21] - بررسي مناسبات ايران و امريكا، ص 153
[22] - به نقل از سايت موعود
http://www.mouood.org