گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود
کاري ندارم از که ،کجايي،چه ميکني
بي عشق سر مکن،که دلت پير ميشود…!
. . .
پنجره هاي نگاهت
رو به من مسدود است
انگار نمي بينيم…
شايد درهاي رابطه بسته باشد
اما
از ديوار دلت بالا مي روم
. . .
«پيشاني ام»،
سجده گاه لب هايت؛
«چشمانم»،
ميعادگاه قدم هايت؛
«دستانم»،
تکيه گاه خستگيهايت؛
و «قلبم»،
حريم دلتنگيهايت؛
تمامي اينها،
ارزاني «نيم نگاهت»!
. . .
سوال من از تو اين است :
چرا در آينه چشم هاي تو تصوير من پيدا نيست . . . ؟
. . .
به تابستاني چنين گرم
لبهاي تو اعجاز ناب بهارند؛
حريم داغ محبت و مهر
گل سرخي،
شکفته بر مفرشي از بلور
. . .
اين روزها
سهم من از قاصدک ها
تنها فقط
ديدن و رقصيدنشان در
باد
است
چرا ديگر برايم از تو
خبر نمي آورند؟!!!
. . .
گيرم که بي خيال خيالت شوم
با عطر دستاني که در گيسوانم جا گذاشته اي چه کنم؟
. . .
تا صداي گام هايم
در کوچه پس کوچه هاي شهر مي پيچد
زمين
منتظر اشک هايم مي شود.
. . .
و به اضطراب دستهاي پراز
تنهايي ام،
من براي التيام دردهايم
از فنجان گرم چشمانت سر ميکشم
چاي تلخ انتظار را…!!
. . .
در لحظه هايي
که روزهايم از شب
تاريکترند،
خنده هاي تو
خيال مرا روشن مي کند.
چشمان تو
بهانه ي لبخند من شده اند…
. . .
هرجا که سفر کردم توهمسفرم بودي
وز هر طرفي رفتم تو راهبرم بودي
با هرکه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنيدم
بر هرکه نظر کردم تو درنظرم بودي
. . .
اي عشق همه بهانه از توست
من خاموشم اين ترانه از توست
. . .
با من در ميان بگذار آن چه را که ميخواهم بگويي ميخواهم از تو بشنوم همه شنيدني ها را
اين بار تو آغازگر باش پيش از آنکه من اولين قدم را بردارم روزنه ميان من و تو تنها کلماتــنــد
. . .
به ديدارم بيا هر شب
در اين تنهايي تاريک و تنهاي خدا مانند
دلم تنگ است
و من تنها و تاريکم
سنگ است دلي که نيست در سنگر عشق.
. . .
غم داشتن بخشي از زندگيست ولي غمخوار نداشتن عذاب زندگيست
غمخوارتم
رفيق
. . .
با پاي برهنه ميخوامت تا بدوني هيچ ريگي به کفشم نيست !
. . .
دلگيرم از تمام الفباي بي کسي ، به خصوص اين پنج حرف
ف ا ص ل ه . . .
. . .
روزگار به من آموخت با زندگي قهر نکنيم / چون دنيا منت کش کسي نيست . . .
. . .
به نام آنکه اشک را آفريد تا سر
زمين
وداع آتش نگيرد . . .
. . .
يه پيامي ميفرستم به اميد پيام تو / نه اينکه بخوني و بگي بي خيال تو !
. . .
يادته زير گنبد کبود ، تو بودي و کلي آدماي حسود ؟
تقصير همون حسوداست که حالا ، هستي ما شده يکي بود يکي نبود . . .
. . .
کاش ميشد بر جدايي خشم کرد / شاخه هاي نسترن را با تواضع پخش کرد
کاش ميشد خانه اي از مهر ساخت / مهرباني را در آن سرمشق کرد . . .
. . .
سکوت سرد فاصله ها تنم را ميلرزاند بياد روزهايي که بودنت را نفهميدم
. . .
تا کور نگشته ديدگانم ، تو بيا
تا مور نخورده استخوانم ، تو بيا
گر آمدي و نديدي از من چيزي
از بهر تماشاي مزارم تو بيا . . .
. . .
اگر ياد گلي کردي نگاهي بر رخ خود کن
اگر ياد خزان کردي نگاهي جانب ما کن . . .
. . .
عشق يعني همه چيز رو در راه هدف مقدس دادن و در پاداشش هيچ رو نخواستن . . .
. . .
ميخوام که عاشقت بشم گل شقايقت بشم
دلم واست تنگ شده بود گفتم مزاحمت بشم !
. . .
دستمال خيس آرزوهايم را فشردم همين ? قطره چکيد
زنده
باد
رفيق
با معرفت !
. . .
گفتمش همدم شبهايم کو ؟ عکس رخساره ماهش داد
گفتمش بي تو چه مي بايد کرد ؟ يادگاري تاري از زلفش داد
وقت رفتن همه رو مي نگريست ، به من انتظار سر راهش داد . .