پرتال تفریحی و سرگرمی منو تو
* سلام به شما دوست عزيز *

* شما عضو تالار نيستيد! براي دسترسي به تمام امکانات تالار عضو شويد! عضويت در کمتر از يک دقيقه *


بعد از عضو شدن شما میتوانید در این انجمن فعالیت کنید


برای راهنمایی مطلب گذاشتن در انجمن به آدرس زیر بروید


http://manoto.fanbb.net/t41-topic

داستان کوتاه 0_911 داستان کوتاه 0_1511 داستان کوتاه 0_712

*** توجه: کسانی که بازی جی تی آی دارند و میخواهند ماشین های جدید دانلود کنند به سایت زیر بروند
***


http://Gtatak.ir


داستان کوتاه Ie_710 داستان کوتاه Fire_f10 داستان کوتاه Opera10
پرتال تفریحی و سرگرمی منو تو
* سلام به شما دوست عزيز *

* شما عضو تالار نيستيد! براي دسترسي به تمام امکانات تالار عضو شويد! عضويت در کمتر از يک دقيقه *


بعد از عضو شدن شما میتوانید در این انجمن فعالیت کنید


برای راهنمایی مطلب گذاشتن در انجمن به آدرس زیر بروید


http://manoto.fanbb.net/t41-topic

داستان کوتاه 0_911 داستان کوتاه 0_1511 داستان کوتاه 0_712

*** توجه: کسانی که بازی جی تی آی دارند و میخواهند ماشین های جدید دانلود کنند به سایت زیر بروند
***


http://Gtatak.ir


داستان کوتاه Ie_710 داستان کوتاه Fire_f10 داستان کوتاه Opera10
پرتال تفریحی و سرگرمی منو تو
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


دانلود نرم افزار,مقاله,برنامه موبایل,کلیپ,طنز,مطالب جالب,سرگرمی,تبادل لینک,پزشکی
 
الرئيسيةمكتبة الصورثبت نامورودأحدث الصورجستجو




ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
عضویت یا ورود

* عضویت در انجمن

* ورود

* فراموشی رمز عبور

این انجمن را در گوگل محبوب کنید
جستجو
 
 

نتائج البحث
 
Rechercher بحث متقدم
کسانی که آنلاین هستند
در مجموع 972 كاربر Online ميباشد :: 63 كاربر ثبت نام شده، 17 كاربر مخفي و 892 مهمان :: 3 روبات در صفحه اصلی

Milad,alirezajaveri,pardis
,milad2013,Admin,m_nosrat
,phs,iman18,najafi,farnaz
,farzad,جوجو66,mahrokh
,
Mehdi13,mehdi-beyki,,arsham
,rainboy,pooryasad,u235
,ZALEM,mojode_bartar
,mknikoo,mahdi86,series
131,adelll_2323,farshad-53
ehsan-adibi,crazy-kids,sepide
navab69,sara,درسا,ali98,gallows
pedram,mehdii,king92,alireza1367
MOJIROYA,perilous,ستاره,جابر عسکری
maysam,7milad7,نگار,masud51
maya,abtin_24,Mehran1374,اطلس
hashem20,هلن,MORTEZA SHOKRI
mitra_mp,mehras,lililala,DigiteC
kazemloo,15243,zeynab khanom
nazila,mild_nurse,شیما صدیقیان,m.z.m


[ مشاهده کاربران آنلاین ]

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 1287 و در تاريخ 1 آگوست 2011 - 16:55 بوده است.
احصائيات
تعداد کاربران ثبت نام شده: 6698
جديدترين کاربر ثبت نام شده: بزرگمهر

تعداد موضوعات ارسال شده توسط کاربران سايت: 10351 في 6256 موضوع
آمارگیر پرشین استیت
بازدید کنندگان از سایت
داستان کوتاه Labels=0
المواضيع الأخيرة
» خر
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف link4rank.rozblog.com الجمعة فبراير 27, 2015 2:26 am

» نوشتن متن خود بر روی یک عکس با امکانات خوب(انلاین)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف میلادشونم الخميس فبراير 05, 2015 7:45 pm

» ترفندهای شگفت انگیز در گوشی اندروید
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 25, 2014 6:06 pm

» جت روم اختصاصی من و تو
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف ارین الأحد سبتمبر 07, 2014 4:04 am

» ایرونا - خرید و فروش کالاهای نو و دست دوم(مزایده و فروش مستفیم)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف erona.ir الأربعاء مايو 14, 2014 8:41 pm

» عکس همسر مستربین
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پویا الثلاثاء نوفمبر 19, 2013 10:47 am

» قالب بسیار جدید و حرفه ای مدیا برای پارسی کیوت( وی سی پی)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف shoeib63 الجمعة نوفمبر 08, 2013 1:33 pm

» چند ترفند توپ براي بازي جنگهاي صليبي(قلعه)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف hovo1357 الأربعاء أكتوبر 23, 2013 3:04 am

» دانلود جدیدترین آهنگهای شاد
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف hovo1357 الأربعاء أكتوبر 23, 2013 2:55 am

» یه سایت جالب واسه سرگرمی
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:52 am

» این پست را تو بنویس از تنهایی هایت......!!!
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:50 am

» از هر جا سخنی هست ....!!!
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:46 am

» یادداشتهای پر از حسرت.....
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:43 am

» دلت براش تنگ شده...
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:36 am

» تو را دختر خانوم مینامند . . .
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:35 am

» چند سطر تنهایی...........
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:34 am

» فال روزانه شنبه 13 مهر 1392
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف Milad السبت أكتوبر 05, 2013 10:32 am

» گالری عکس از حیوانات بامزه
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف siamakpattaya الجمعة أكتوبر 04, 2013 8:27 am

» دانلود بازی فارم فرنزی 4 - Farm Frenzy – Ancient Rome با لینک مستقیم
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف barad الأربعاء يوليو 24, 2013 11:24 am

» بهترین سایت برای ساخت انجمن رایگان فارسی(با امکانات حرفه ای و جدید)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف mohamad23 الأربعاء يوليو 24, 2013 6:38 am

» دانلود جدیدترین آهنگ های شاد ایرانی مخصوص عروسی
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف الک رمزی الثلاثاء يوليو 16, 2013 10:36 am

» چــــــــت روم دوســتـــانـــه انــــجـــمـــن منو تو
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف mgkh السبت يونيو 08, 2013 9:31 am

» شعر عشقولانه
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف minamina الثلاثاء يونيو 04, 2013 3:26 am

» اس ام اس های عاشقانه جدید مهر ماه 1390
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف minamina السبت يونيو 01, 2013 9:02 am

» اس ام اس باحال مخصوص ضدحال به پسرها و دخترها
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف امیر علی الثلاثاء مايو 28, 2013 5:36 am

» ترول های جدید بهار 92
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف malijoon الأربعاء مايو 01, 2013 4:09 am

» اس ام اس سرکاری سری چهاردهم
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف malijoon الأربعاء مايو 01, 2013 4:07 am

» دانلود جدیدترین آهنگ حسین تهی به نام جانگولر
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف malijoon الأربعاء مايو 01, 2013 4:07 am

» علت های آب آوردن مغز
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف malijoon الأربعاء مايو 01, 2013 4:04 am

» کمک
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پرنیان السبت أبريل 06, 2013 3:54 pm

» ض
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف shafghat السبت مارس 23, 2013 2:30 pm

» SMS بر ضد دخترا ..............................
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف SAJADSALAMI الإثنين مارس 04, 2013 12:50 pm

» كاروتلاش يك مادرواقعي
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف باران@ الخميس يناير 31, 2013 2:19 am

» دانستنی های جالب!
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف باران@ الخميس يناير 31, 2013 2:04 am

» وصيت نامه يمنتشرنشده ي بزبزقندي
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف باران@ الخميس يناير 31, 2013 1:43 am

» اسکریپت ساخت آپلود سنتر برای گیگفا وی گیگ و........
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف LILIMOB الخميس يناير 17, 2013 5:13 am

» جدیدترین کد تقلب برای تراوین(جدید)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف بردیا الأربعاء يناير 09, 2013 1:04 pm

» نگاه های یک مرد به خانواده همسر ! ( طنز )
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الأحد ديسمبر 16, 2012 10:43 am

» مسابقه شماره یک انجمن منو تو
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الأحد ديسمبر 16, 2012 9:37 am

» اس ام اس هایی از سخنان کورش کبیر
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الأحد ديسمبر 16, 2012 9:07 am

» بهترین کرم های زیبایی صورت و ضد چروک
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 3:10 pm

» رمز های بازی کال اف دیوتی 7
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 1:54 pm

» رمز های بازی های کامپیوتری
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 1:50 pm

» رمز های5سن اندریاس
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 1:44 pm

» کد تقلب بازی جی تی آی (IV)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 1:42 pm

» جک و اس ام اس های خنده دار ( اسفند ماه )
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 السبت ديسمبر 15, 2012 1:05 pm

» مدیر کل سایت
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الجمعة ديسمبر 14, 2012 4:18 pm

» جوک حیوانات سری پنجم
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الجمعة ديسمبر 14, 2012 2:45 pm

» جوک های خنده دار جدید (45)
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الجمعة ديسمبر 14, 2012 2:31 pm

» جوک مردان سری پنجم
داستان کوتاه Icon_minitimeمن طرف پوریا 2424 الجمعة ديسمبر 14, 2012 2:28 pm

آمار انجمن در جستجوگر ها
Seo Monitor Google Pagerank Checker
تسجيل صفحاتك المفضلة في مواقع خارجية
تسجيل صفحاتك المفضلة في مواقع خارجية reddit      

قم بحفض و مشاطرة الرابط به انجمن ویکسا خوش آمدید على موقع حفض الصفحات

قم بحفض و مشاطرة الرابط پرتال تفریحی و سرگرمی منو تو على موقع حفض الصفحات
لینکستان
شما میتوانید لینک خود را از طریق پیام خصوصی به نام کاربری Milad بفرستید تا در اینجا قرار بگیرد



دانلود جدیدترین های جی تی آی


تیم پاپولی


گالری عکسفا



بزرگترین چت روم


دانلود ها


سوسن خانوم


بهترین سایت تفریحی خدماتی ایرانیان


پایگاه سرگرمی پاتوق98


سایت بزرگ تك محفل

پرتال تفریحی منوتو

بهترین سایت موزیک


بروزترین مرکز دانلود فارسی زبانان


دانلود اسکریپت


سرگرمی ، تفریحی ، فال


سایت سرگرمی و تفریحی فان پورتال


اسکریپت|قالب بزرگترین پایگاه وب مسترها


عکس های ایرانی

دانلود

بهترین سایت تفریحی برای جوانان ایرانی

تبادل لینک با همه به صورت رایگان


اموزش عکاسي و گرافيک


دایرکتوری تبادل لینک

 

 داستان کوتاه

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
arsham
مدیران کل انجمن
مدیران کل انجمن
arsham


تاریخ عضویت : 2011-02-23
سن این کاربر : 38

داستان کوتاه Empty
پستعنوان: داستان کوتاه   داستان کوتاه Icon_minitimeالخميس فبراير 24, 2011 10:17 am

کمی بیشتر فکر کن

موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود.
موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : كاش يك غذاي حسابي باشد.
اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه حيوانات بدهد. او به هركسي كه مي رسيد، مي گفت : توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . .
مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : آقاي موش، برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي، به هر حال من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به من ندارد.
ميش وقتي خبر تله موش را شنيد، صداي بلند سرداد و گفت : آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر، سري تكان داد و گفت : من كه تا حالا نديده ام يك گاوي توي تله موش بيفتد.!? او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد.
سرانجام، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد، چه مي شود؟
در نيمه هاي همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببيند.
او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده، موش نبود، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود. همين كه زن به تله موش نزديك شد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت : براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست.
مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.
اما هرچه صبر كردند، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد، ميش را هم قرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد.
روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد. تا اين كه يك روز صبح، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند.
حالا، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند!
نتيجه ي اخلاقي : اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به تو ندارد، كمي بيشتر فكر كن. شايد خيلي هم بي ربط نباشد.






جنون عشق

ماشین رو زد کنار اتوبان و موبایل رو درآورد و شماره گرفت!

الو ... الو ... حمید ! تورو خدا قطع نکن، فقط گوش کن، منو ببخش ! از این حرفی که زدم منظوری نداشتم، نمیتونم حتی تصور کنم که بدون تو زندگی می کنم،

الو .... ( قطع تلفن )

اشک تو چشای قشنگ دختر جمع شده بود.

حرکت کرد!

۶۰ ....۸۰....۱۰۰....۱۲۰....۱۴۰... و ....

چشم هاشو بست

۱۶۰ و .....

موبایل دخترک زنگ زد! ولی کسی نبود که جواب بده!

(پیغام گیر گوشی فعال شد)

--- الو ، سلام نازنینم، چرا جواب نمیدی؟

از دستم ناراحتی؟ می دونم که تند رفتم، منم نمی تونم بدون تو زندگی کنم!

الو... !

چرا جواب نمیدی ! الو
...




نامه ای به خدا


یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا!
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود :
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی
...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند.




**********

خانم جواني در سالن انتظار فرودگاهي بزرگ منتظر اعلام براي سوار شدن به هواپيما بود.

بايد ساعات زيادي رو براي سوار شدن به هواپيما سپري ميکرد و تا پرواز هواپيما مدت زيادي مونده بود. پس تصميم گرفت يه کتاب بخره و با مطالعه اين مدت رو بگذرونه. اون همينطور يه پاکت شيريني خريد.

اون خانم نشست رو يه صندلي راحتي در قسمتي که مخصوص افراد مهم بود. تا هم با خيال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه.

کنار دستش. اون جايي که پاکت شيريني اش بود يه آقايي نشست روي صندلي و شروع کرد به خوندن مجله اي که با خودش آورده بود.

وقتي خانومه اولين شيريني رو از تو پاکت برداشت. آقاهه هم يه دونه ورداشت. خانومه عصباني شد ولي به روش نياورد. فقط پيش خودش فکر کرد اين يارو عجب رويي داره. اگه حال و حوصله داشتم حسابي حالشو ميگرفتم.

هر يه دونه شيريني که خانومه بر ميداشت. آقاهه هم يکي ور ميداشت.

ديگه خانومه داشت راستي راستي جوش مياورد ولي نمي خواست باعث مشاجره بشه.

وقتي فقط يه دونه شيريني ته پاکت مونده بود. خانومه فکر کرد. آه. حالا اين آقاي پر رو و سو استفاده چي چه عکس العملي نشون ميده؟؟؟؟

آقا با کمال خونسردي شيريني آخري رو ور داشت دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه و نصف ديگه شو خودش خورد.

اه. اين ديگه خيلي رو ميخواد. خانومه ديگه از عصبانيت کارد ميزدي خونش در نميومد.

در حالي که حسابي قاطي کرده بود. بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت و عصباني رفت براي سوار شدن به هواپيما.

وقتي نشست سر جاي خودش تو هواپيما. يه نگاهي توي کيفش کرد تا عينکش رو بر داره. که يک دفعه غافلگير شد. چرا؟ براي اين که ديد که پاکت شيريني که خريده بود توي کيفش هست.




خوشبختي

از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم
با خود فکر کرد و فکر کرد
اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... واگر
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران


باورهاي محدودكننده

فيل‌بانان تنها با درك يك نكته و به شيوه‌اي بسيار ساده، فيل‌هاي عظيم‌الجثه را كنترل مي‌كنند. وقتي فيل هنوز بچه فيل است، يك پايش را با طناب محكمي به تنة درختي مي‌بندند. بچه فيل، هرچه تقلا مي‌كند، نمي‌تواند خودش را آزاد كند. اندك اندك بچه فيل با اين تصور عادت مي‌كند كه تنة درخت از او نيرومند‌تر است.
هنگامي كه بچه فيل بزرگ مي‌شود و قدرت شگرفتي مي‌يابد، تنها كافي است ريسماني نازك به دور پاي فيل گره زده شود و به يك نهال كوچك بسته شود. جالب اينكه فيل هيچ تلاشي براي آزاد كردن خودش نمي‌كند.
همچون فيل‌ها، پاهاي ما نيز اغلب اسير باورهاي شكننده‌اند، اما از آنجا كه در گذشته به قدرت تنة درخت عادت كرده‌ايم، شهامت مبارزه را نداريم.
بي آنكه بدانيم كه تنها يك عمل متهورانه ساده... براي دست يافتن ما به موفقيت كافي است
!




***********

مردي، سالها، بيهوده سعي کرد عشق زني را که بسيار دوست داشت، بر انگيزد.
اما سرنوشت سرشار از کنايه است، درست همان روزي که زن پذيرفت که با او ازدواج کند، مرد فهميد که او بيماري درمان ناپذيري دارد و مدت درازي زنده نمي ماند.
شش ماه بعد، زن در آستانهء مرگ از او خواست: قولي به من بده: ديگر هرگز عاشق نشو. اگر اين اتفاق بيفتد، هر شب بر مي گردم و تو را مي ترسانم. بعد چشمهايش را براي هميشه بر هم گذاشت.
مرد ماهها سعي کرد از نزديک شدن به زنان ديگر پرهيز کند، اما سرنوشت طنز خاص خودش را دارد و مرد دوباره عاشق شد.
وقتي براي ازدواج آماده مي شد، روح عشق سابقش به وعده اش عمل کرد و ظاهر شد و گفت: داري به من خيانت مي کني. مرد پاسخ داد : سالها سعي کردم قلبم را تسليم تو کنم و تو جوابي به من نمي دادي. فکر نمي کني براي شادي، سزاوار فرصت دوباره اي باشم؟ اما روح عشق سابقش بهانه اي بر نمي تافت و هر شب از راه مي رسيد و او را مي ترساند.
جزئيات اتفاقاتي را که در طول روز براي مرد رخ داده بود براي مرد تعريف مي کرد. مرد ديگر نمي توانست بخوابد، و سر انجام تصميم گرفت نزد استادي برود.
به استاد گفت: روح بسيار زرنگي است. همه چيز را مي داند، تمام جزئيات را! دارد نامزدي ام را بهم مي زند، ديگر نمي توانم بخوابم، و تمام لحظه هايي که با نامزدم هستم، اعصابم ناراحت است. احساس مي کنم کسي تماشايم مي کند. استاد به او آرامش داد و گفت: برويم اين روح را برانيم.
آن شب وقتي روح برگشت، قبل از اينکه کلمه اي بر زبان آورد، مرد گفت: تو که اين قدر روح خردمندي هستي، بيا معامله اي با من بکن. تو تمام مدت مرا مي بيني، حالا سوالي از تو مي پرسم. اگر درست گفتي نامزدم را ترک مي کنم و ديگر هرگز به زني نزديک نمي شوم. اگر اشتباه گفتي، قول بده که ديگر به سراغم نيايي ، وگرنه به حکم الهي، تا ابد در تاريکي سرگردان باشي.
روح با اعتماد به نفس بسيار، گفت: موافقم. امروز عصر در بقالي، يک مشت گندم از داخل کيسه اي برداشتم. روح گفت: ديدم سوالم اين است: چند دانه گندم در مشتم گرفتم؟ در همان لحظه روح فهميد که نمي تواند به اين سوال پاسخ بدهد. براي اينکه محکوم به تاريکي ابدي نشود، تصميم گرفت براي هميشه ناپديد شود.
دو روز بعد مرد به خانه استاد رفت. آمده ام تشکر کنم. استاد گفت: از اين فرصت استفاده کنم تا درسي را به تو بياموزم که بخشي از وجود توست.
اول، آن روح مدام به سراغت مي آمد، زيرا مي ترسيدي. اگر مي خواهي از نفريني رها شوي، به آن اهميت نده .
دوم، آن روح از احساس گناه تو سوء استفاده مي کرد: وقتي خود را گناهکار بدانيم، همواره، ناهشيارانه، منتظر مجازاتيم.
و سوم، کسي که تو را براستي دوست داشته باشد، وادارت نمي کند چنين قولي بدهي. اگر مي خواهي عشق را بفهمي، آزادي را بياموز
.




کشاورز و مرد جوان

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر ِزيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگين‌ترين گاوي که تو عمرش ديده بود به بيرون دويد.فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي، گزينه بهتري خواهد بود، پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه.
دوباره در طويله باز شد. باورنکردني بود!
در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد، آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه، بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه. براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که تو عمرش ديده بود. اين گاو، براي مرد جوان بود!در حالي که گاو نزديک ميشد، در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..


زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن (معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)، اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن. براي همين، هميشه اولين شانس رو بچسب.



ارزش درون

فردی با هوش که در حال سفر کردن بود، سنگ با ارزشی را از يک رودخانه پيدا کرد. روز بعد مسافری را ديد که بسيار گرسنه بود. فرد باهوش سفره اش را باز کرد تا او را در غذای خود سهيم کند. مسافر گرسنه سنگ با ارزش را ديد و از وی خواست تا سنگ را به او بدهد. او نيز بلا درنگ سنگ را به آن مسافر گرسنه داد. مسافر در حالی که به خوشبختی خود ميباليد، آنجا را ترک کرد. او ميدانست که سنگ به حد کافی ارزش دارد، تا او را در طول زندگی تامين کند. اما چند روز بعد بر گشت تا سنگ را به صاحبش باز گرداند. او گفت من خيلی فکر کرده ام و ميدانم که اين سنگ چقدر با ارزش است. اما آن را به شما باز ميگردانم تا شايد چيز بهتری به من هديه بدهی.
به من آن چيزی را بده که در درون توست و تو را قادر ساخته که اين سنگ با ارزش را به من هديه بدهی.




عجب خوش شانسی!

پير مرد روستا زاده ای بود که يک پسر و يک اسب داشت. روزی اسب پيرمرد فرار کرد، همه همسايه ها برای دلداری به خانه پير مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پير جواب داد: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ همسايه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که اين از بد شانسيه!
هنوز يک هفته از اين ماجرا نگذشته بود که اسب پير مرد به همراه بيست اسب وحشی به خانه بر گشت. اين بار همسايه ها برای تبريک نزد پير مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بيست اسب ديگر به خانه بر گشت! پير مرد بار ديگر در جواب گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پيرمرد در ميان اسب های وحشی، زمين خورد و پايش شکست. همسايه ها بار ديگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پير گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوش شانسی من بوده يا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسايه ها با عصبانيت گفتند: خب معلومه که از بد شانسيه تو بوده پير مرد کودن!

چند روز بعد نيرو های دولتی برای سرباز گيری از راه رسيدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سر زمينی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پير به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسايه ها بار ديگر برای تبريک به خانه پير مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پير گفت:از کجا ميدانيد که...؟




فرصت



روزي مردي نزد شيوانا آمد و از فقر و تنگدستي گله كرد. او گفت كه در دهكده زميني كوچك و كلبه اي محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامين معاش خانواده را نمي دهد و هر روز از روز قبل فقير تر و تنگدست تر مي شود. او گفت كه در دهكده براي او كاري نيست و تمام اهل خانه چشم اميدشان به اوست تا كاري براي خود دست و پا كند و درآمدي كسب نمايد. اما هيچ كاري پيدا نمي شود و او نمي داند كه چه كند؟
شيوانا از مرد پرسيد:" اگر تو همين الآن در راه بازگشت به خانه بميري و از دنيا بروي. خانواده ات چه مي كنند!؟ "
مرد فكري كرد و گفت:" خوب آنها اول برايم عزاداري مي كنند و بعد چون گرسنه هستند و بايد براي خود غذايي دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع مي كنند و زمين و كلبـه را مي فروشند و بــه شهر ديگــري مي روند و در آنجا دسته جمعي كار مي كنند تا خودشان را سير كنند. "
شيوانا از مرد پرسيد:" اگر همين الآن زلزله اي بيايد و همه چيز حتي همان كلبه و زمين را از بين ببرد و چيزي براي فروختن و كسي براي خريدن در دهكده باقي نماند اما تو و خانواده و بقيه اهل دهكده به فرض محال زنده بمانيد، آنگاه چه مي كنيد؟"
مرد تنگدست فكري كرد و گفت:" خوب ! اندكي قوت لايموت جمع مي كنيم و دسته جمعي به شهر ديگري مهاجرت مي كنيم و دسته جمعي هر جا كاري بود مستقر مي شويم و زندگي كولي وار را شروع مي كنيم!"
آنگاه شيوانا تبسمي كرد و گفت:" خوب! حتما بايد بميري و يا حتما بايد زلزله اي بيايد تا تو و خانواده ات به خود تكاني بدهيد و مهاجرت را شروع كنيد
.
تا زنده اي كمي تلاش به خرج دهيد و اگر لازم آمد همين امشب مهاجرت را شروع كنيد. داستان کوتاه 73281
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.hamrag.blogveb.com
 
داستان کوتاه
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» داستان طنز ده سال در کما، داستان خنده دار ۱۰ سال در کما
» یک داستان کوتاه
» بازم داستان کوتاه
» داستان کوتاه اما عاشقانه....
» زنی که از 7سالگی ریش هایش را کوتاه نکرده است!!! ( + عکس )

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
پرتال تفریحی و سرگرمی منو تو :: انجمن پاتوق :: مطالب جالب و خواندنی-
پرش به: